راز دوم،مادامی که نغمه در دل دارید،زنده اید
مادامی که نغمه در دل دارید،زنده اید
دنیایی که در آن زندگی میکنیم، سیستم هوشمندی است که هر بخش زنده ای آن، با بخش دیگریش هماهنگ کامل دارد.
مدیریت و هماهنگی در هر بخش و هر ذره در این عالم هستی را نیرویی بر عهده دارد که تمام این ذرات و اجزا ها را همواره در هماهنگی کامل نگه می دارد.شما نیز یکی از اجزای زنده اید که در زمان و مکان درست، در جسم تان ظاهر شده اید و زمانش که برسد، جسمی که در اکنون در اختیار دارید، دنیا را ترک خواهد کرد. شما یکی از مهم ترین بخش های سیستم پیچیده عالم هستی به حساب می آیید. شما در سیستم هوشمندی قرار گرفته اید که ازلی و ابدی هستید. سیستمی که در آن همه سیارات وکهکشان ها هماهنگی کامل دارند. بنابراین شما نیز بدون شک به دلیلی خاص قدم به این دنیا گذاشته اید جبران خلیل جبران می گوید:” به دنیا که می آیید، وظیفه ای خاص در دل تان نهفته می شود.”
حتما راز اول این دوره ۱۰ جلسه را بخوانید ( کلیک کنید )
شما چه وظیفه ای دارید؟ هدف تان چیست؟
آیا بر خلاف مسیری حرکت می کنید که دل تان از شما می خواهد؟به ندای دل تان گوش دهید.لحظه ای درنگ کنید و به خودتان بیندیشید. به احتمال زیاد بین قلب و مغزتان، قلب را بر می گزینید. تپش قلب آدمی، نشانه ی ارتباطش با خالق عالم هستی، با خداوند است.نیمکره چپ مغز،َ حسابگری است. این بخش از مغز، کار تجزیه و تحلیل هر موضوع یا اتفاقی را بر عهده دارد و برای هر کاری، راه حلی پیش پای تان خواهد گذاشت. وظیفه ی اصلی نیمکره چپ مغز، اندیشیدن است.
اما نیمکره راست مغز، وظیفه ی شهودی شما رت بر عهده دارد. این بخش از مغز، فراتر از منطق می رود و با احساسات سروکار دارد. عشق را می شناسد و میداند چه چیزهایی برای تان مهم هستند و اهمیت دارند. اینکه از آغوش کشیدن فرزندتان لذت می برید، هنگامی که به هر دلیلی اشک می ریزید یا پدیده ای زیبا، تمام توجه تان را به خود جلب می کند، کار بخش راست مغز شماست.بخش چپ مغز شما، آنها را تجزیه وتحلیل می کند، اما نیمکره راست مغز تان سبب می شود تا در هر رابطه ای، از احساس تان سود ببرید. شرایطی را در نظر بگیرید، ببینید که آیا آنچه که از آن موضوع درک می کنید برای تان مهم تر است یا نوع احساسات و عواطف تان نسبت به آن موضوع؟
برخورد اولیه شما با هر موضوعی، بستگی به شرایط شما دارد. نیروی تفکر شما می تواند دقیقاٌ عملکرد شما را در هر رابطه ای برنامه ریزی کند.هنگامی که رابطه ای در حال از هم پاشیدن یا کاملاٌ گرم و صمیمانه است، نیروی تفکر شما نحوه ی رفتارتان را درک می کند. اما گاهی پیش می آید که احساس شما از آگاهی تان پیشی میگرد. هنگامی که احساس هراس می کنید و زمانی که هیجان زده اید، این احساسات شماست که روش برخوردتان را با آن رویداد مشخص می کند. در چنین شرایطی، این نیمکره راست مغز تان، همواره درست ترین راه برای رسیدن به هدف تان را به شما نشان می دهد.
به نیمکره راست مغز تان توجه کنید
نیمکره راست مغز، به موجودی غرغرو می ماند که روی شانه ی راست شما نشسته باشد هر بار هدف اصلی تان را فراموش می کنید، در گوش تان غرولند می کند، داد و فریاد راه می اندازدو می کوشد شما را به مسیر اصلی بازگرداند.این موجود کوچک، می تواند مرگ شما باشد که می کوشد به شما گوشزد کند که اصلا برای چه قدم به این دنیا گذاشته اید، زیرا برای رسیدن به هدف تان، شما تنها فرصت محدودی در اختیار دارید و بعد از آن، جسم شما از بین خواهد رفت. اگر روزی را یه طریقی بگذرانید که توسط دیگری برنامه ریزی شده، حال آن که شما هیچ تمایلی به انجام آن ندارید، آن همراه نامرئی به شما گوشزد می کند.
آنگاه از کاری که انجام می دهید، راضی نیستید، زیرا می دانید که از هدف تان دور شده اید. البته ممکن است که همواره با این آگاهی عمل نکنید، چون نیمکرههچپ مغز تان، شهامت رد کردت فرمانی را پیدا نکرده که توسط نیمکره راست مغز تان صادر شده است. ندایی درون تان فریادی می زند که همان نفمه ای را بسرایید که درون تان احساس می کنید، اما نیمکره چپ مغز شما می گوید، صبر کن. مواظب باش. خودت را به خطر نینداز، شاید موفق نشوی. شاید آنهایی را که مخالف نظر تو را دارند، ناراجت کنی.سپس نیمکره راست مغز تان که همواره نامرئی شماست، یا صدایی بلند تر می گوید که دنبال رویای تان بروید و این صدا رفته رفته بلند وبلند تر می شود.
چنانچه تنها به قوانین نیمکره چپ گوش کنید، دست آخر تبدیل به انسانی می شوید که همواره در حال تظاهر کردن است. یا حتی بدتر از آن، تبدیل به انسانی می شوید که هر روز صبح زود از خواب بیدار می شود، همراه همه مردم سر کار می رود، کار و وظیفه ای را به انجام می رساند، تا دستمزدی بگیرد و گذران زندگی کند و این اتفاق فردا و فرداهای آن روز هم می افتد و تکرار و تکرار می شود.
در چنین حالتی، نغمه درونی تان می میرد و از میان می رود رفته رفته به حالتی در می آید که دیگر قابل شنیدن نیست. اما همواره نامرئی شما آن صدا را می شنود و در گوش تان تذکر می دهد. شاید برای این که توجه شما را به خود جلب کند، تبدیل به زخم معده شود، یا آتشی که مقاومت تان را بسوزاند یا شاید هم شرایطی فراهم آورد تا شما را از کارتان که دیگر کاملاٌ یکنواخت و خسته کننده شده، اخراج کنند یا حتی باعث ایجاد یک حادثه شود. چنین حوادثی از بیماری ها گرفته تا اتفاقا ناخوشایند، سرانجام سبب جلب توجه شما می شوند، اما نه همیشه.
شخصیت ایوان ایلیج در رمانی از تولستوی، ” اگر تمام زندگی ام را اشتباه کرده باشم، چه؟” که باید بگوییم صحنه ای دل دلهره آور بود. از آن دسته آدم هایی نباشید که چنین سرنوشتی را بر می گزینند. نوای همراه نامرئی تان را گوش و آنچه را که می شنوید، بیان کنید. اهمیتی ندهید که اطرافیان تان چه فکر می کنند یا چه واکنشی نشان می دهند. آنطور که تورو گفته:” اگر کسی با دیگران هماهنگ نیست، شاید به این دلیل است که نوای ساز دیگری به گوش او می رسد. حتی اگر آن را اشتباه درک کرده باشد.”
شاید دیگران شما را همان طوری می بینند که کوشیده اید تا خود را به آنها نشان دهید و این در حالی است که هرگز سعی نکرده اید ندای درون یا هدف تان را یه آنها نشان دهید. به نوای درون تان گوش و همان کاری را بکنید که فکر می کنید.آن را که انجام دهید، تبدیل به همان انسانی می شوید که خودتان می خواهید و به این ترتیب، سرنوشت تان را مشخص می کنید. اگر اجازه ندهید که نوای درون شما از دل تان بیرون آید و نواخته شود، هرگز رنگ آرامش را نخهواهید دید. به دنیا اجازه دهید که بداند برای چه زندگی می کنید واین کار را از ته دل و با اشتیاق فراوان انجام دهید.
اشتیاق داشتن، یعنی آمادگی پذیزش خطر
شاید هنگامی که دنباله رو دل تان نیستید، واقعاٌ آرامش داشته باشید. هزینه های زندگی تان تامین کنید،اوضاع تان سروسامانی بگیرد،شرایطی مناسبی داشته باشید،عاقلانه زندگی کنید و همه کارتان بر اساس چهارچوب های مشخصی باشد. اما این چهارچوب ها، قوانینی هستند که دیگران آن را نوشته اند.آنگاه صدای همراه تان به گوش می رسد که به شما می گوید: شاید زندگی ات خوب و درست به نظر برسد، اما آیا تو واقعاٌ این زندگی را خوب و مناسب می دانی؟ در چنین شرایطی،اغلب مردم از خودشان می پرسند:” از کجا بفهمم که در این دنیا بزرگ، چه وظیفه ای برایم تعیین شده”؟
هر چیزی که بیش از همه سبب برنگیخته شدن شما می گردد، همان چیزی است که به آن شوراشتیاق دارید. اما واژه ی ” برانگیخته شدن” چه معنایی دارد؟ آیا واژه، در ذهن شما شکل می گیرد و زمانی که بر انگیخته می شوید، هرگز درباره ی هدف تان چیزی نمی پرسید، بلکه با آن زندگی می کنید؟ مثلاٌ در مورد فرزندنم: برانگیخته شدن برای یکی از آنها اسب سواری و بودن در اصطیل معنا می دهد. زمانی که او سوار بر اسب می شود یا حتی طویله را تمیز می کند که پر از کود و کثافت است، احساس رضایت می کند و لذت زندگی را در آن می بیند. در مورد دخترم، او خوشبختی ولذت را در آواز خواندن و تمرین و اجرای موسیقی می داند و این کاری است که سبب برانگیخته شدن او می شود.
دخترم اینطور احساس می کند، چون یک نفر دیگر است و احساساتش با پسرم فرق دارد. اما دختر دیگرم. طراحی وب سایت وتولید برنامه های کامپیوتری را هدف زندگی اش می داند و هر گاه که مشغول به انجام آن کار است، احساس شادمانی و رضایت خاطر می کند. و مفهوم این واژه برای من، نوشتن، حرف زدن و فراهم آوردن محصولاتی است که برای به دست آوردن اعتماد به نفس، به دیگران کمک می کند. این موضوع، همواره برایم باعث پدید آمدن شور واشتیاق درونی شده، حتی هنگامی که کودک بودم.
شور و اشتیاق شما چیست؟
چه چیزی سبب برانگیخه شدن شما می شود و باعث می گردد که احساس کنید دقیقاٌ در همان راهی گام بر می داریدکه هماهنگ با هدف شما در این عالم هستی است؟ مطمئن باشید که می توان در هر شرایطی، هم به خوبی زندگی کرد وهم در خدمت دیگران بود. به این موضوع شک نکنید.
تنها مانعی که اجازه نمی دهد با ندایی هماهنگ شوید که از درون خود می شنوید، احساس ترس است. آنطور که در کتاب ” راه معجزه” آمده، تنها دو احساس اصلی وجود دارد: ترس یا اضطراب و عشق. شاید مخالفت دیگران شما را می ترساند و نگران این هستند که دیگران شما را تایید کنند. اما ریسک کنید و کاری را انجام دهید که شاید در ظاهر، دیگران آن را تایید نکنند. اما به زودی در خواهید یافت شاید از این نگرانید که گمنام باقی بمانید. در این مورد نیز دست به خطر بزتید. از خودتان بپرسید” چنانچه در این کار موفق نشوم، بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد، چیست؟”
و واقعیت اینکه، مطمئن باشید به خوبی پیشرفت خواهید کرد. اگر در کارتان موفقیتی به دست نیاورید، از گرسنگی نخواهید مرد وشما را شکنجه نخواهند کرد. شاید نگران موفقیت تان باشید. شاید بر اساس باورهای تان به این نتیجه رسیده باشید که محدودیت دارید یا فاقد توانایی راهی که می توان با آن بر این افکار غیر منطقی غلبه کرد. این است که دنبال هدفی بروید که می دایند برای آن آفریده شده اید و در چنین حالتی، موفقیت تیز به سوی شما خواهد آمد، در این مورد شک نکنید.
شکست، یک دروغ است
شاید باورتان نشود، اما شکست، واقعا وجود ندارد و تنها یک توهم است. هرگز کسی در چیزی شکست نمی خورد. زیرا هر کاری که انجام می دهید، نتیجه ای در بر دارد. اگر تمرین دروازبانی می کنید که بتوانید هر توپی را که به طرف تان شوت می شود، بگیرید و یک نفر توپی را به طرف تان شوت می کند کهک نمی توانید آن را بگیرید، باز هم شما شکست نخورده اید، بلکه به نتیجه ای هم دست یافته اید. حالا می خواهد با این نتیجه ی به دست آمده، چکار کنید؟ آیا تمرین را رها می کنید و برای خودتان غصه می خورید که در فوتبال شکست خورده اید، یا به خودتان می گویید:” بیشتر تمرین کن. سرانجام موفق می شوی؟ شکست، نوعی داروی است. این تنها یک عقیده است که از ترس و نگرانی تان پدید می آید. حال آن که می توانید عشق را جایگزین آن کنید.
به خودتان عشق بورزید، عشق به آنچه انجام می دهید. عشق به دیگران و عشق به دنیایی داشته باشید که در آن زندگی می کنید.اگر درون شما عشق وجود داشته باشد، آنگاه دیگر جایی برای ترس و نگرانی نیست.لابد این ضرب المثل قدیمی را شنیده اید که می گوید:” ترس، در خانه را زد، عشق، آن را گشود، اما هیچکس پشت در نبود.”ندای دورنی شما اصرار دارد که خطر کنید و دنبال رویاهای تان بروید. با هدفی که از همان لحظه ی تولد در شما و قلب تان گذاشته شده، ارتباط بر قرار کنید. شور و شوقی که وجودتان را فرا می گیرد، ندای الهی درون شماست که همواره به شما می گوید:” خطر کنید و خودتان باشید.”
من به این نتیجه رسیده ام که اگر ترس را از خودتان دور کنید و عشق و عزت نفس را در وجودتان بیابید، چیزی را که پیش از آن ریسک می دانستید، اصلاٌ ریسک نیست. هر بار که به نتیجه ای می رسید که باعث خنده ی دیگران می شود، خودتان هم خنده تان می گیرد. اما اگر به خودتان احترام بگذارید، دیگر از مخالفت دیگران هراسی ندارید.کیپلینگ می گوید:« اگر کسی بتواند هم پیروزی را تحمل کند و هم شکست را و با هر دو این پدیده های واهی برخوردی یکسان داشته باشد، زمین و آنچه درون آن است، به او تعلق خواهد یافت.» آنچه در اینجا اهمیت دارد، واهی بودن این رویدادهاست، اینها واقعی نیستند، بلکه تنها در ذهن آدما وجود دارند.
از نیمکره راست مغزتان پیروی کنید. ببینید چه احساسی دارید و نغمه ی را دنبال کنید که تنها به شما تعلق دارد و شبیه آن در هیچ انسان دیگری یافت نمی شود. از هیچکس و هیچ چیز نترسید تا آن اضطراب در بستر مرگ به سراغ تان نیاید و به خودتان نگویید: اگر تمام زندگی ام را اشتباه کرده باشم، چه؟ هر بار که از هدف تان دور شوید، آن همسفر نامرئی که روی شانه راست تان قرار دارد، به شما گوشزد می کند. تو شما را متوجه نوایی می کند که از دون تان بر می خیزد. صدایش را گوش کنید، اجازه ندهید بمیرد و نابود شود. بگذارید آن ندا دورن تان باقی بماند.
این موضوع چقدر برایتان جالب بود؟
با انتخاب ستاره، امتیاز را ثبت کنید
میانگین امتیاز ۵ / ۵. تعداد رای: ۱
اولین نفری باشید که امتیاز میدهد.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
این یک واقعیته، لطفا از مطالب بهبود فردی بیشتر مطلب بگذارید تشکر
بسیار ممنون بابت علاقه تان
چشم